سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را از قریش پرسیدند ، فرمود : ] اما خاندان مخزوم : گل خوشبوى قریش‏اند ، دوست داریم با مردانشان سخن گفتن ، و زنانشان را به زنى گرفتن . امّا خاندان عبد شمس : در رأى دور اندیش‏ترند و در حمایت مال و فرزند نیرومندتر . لیکن ما در آنچه به دست داریم بخشنده‏تریم ، و هنگام مرگ در دادن جان جوانمردتر ، و آنان بیشتر به شمارند و فریبکارتر و زشت کردار ، و ما گشاده زبان‏تر و خیرخواه‏تر و خوبتر به دیدار . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----54316---
بازدید امروز: ----10-----
بازدید دیروز: ----1-----
سهراب سپهری

 

نویسنده: علی توانا
جمعه 87/1/30 ساعت 4:25 عصر

3 : کشف و شهود در شعر سپهری

   الف ( تعریف کشف وشهود

      » مکاشفه یا شهود « حضور دل در شواهد مشاهدات است و علامت مکاشفه  دوام تحیّر در کنه عظمت خداوند است  .

      به عبارت دیگر ، شهود یعنی رویت حقّ به وسیله ی تجلّی نور حقیقت در دل و ذات هر چیز یا به گونه ای دیگر ، کشف سلسله مراتب ، منازل و راه های تجلّی حقّ به وسیله ی پی گیری لحظه هایی پاک . مشاهده ی همه ی اتفاقات وواردات قلبی . چیزی که در مرحله ی عالی عرفان از آن  سخن می رود و خاصّ مرحله ی تقرب است، همین مکاشفه و مشاهده است .

 

   ب (کشف وشهود در شعر سپهری

      مکاشفاتی که سپهری به آن ها دست یافته است ، بسیار گستردگی دارند وبه دست آوردن آن ها نیز به نوبه ی خود ، کار چندان ساده ای نیست زیرا در شعر سپهری مکاشفات عرفانی پیوسته به هم هستند . جملات واکثر نکته های مذکور در شعر سپهری آنقدر جا افتاده است که ذهن خواننده راکمتر به این مسأله واقف میدارد.

      خواننده آن را می خواند ولذّت هم می برد ولی بهره ی معنایی از آن کسب نمی کند امّا به هر حال عرفانی که در شعر سپهری جریان دارد ، یک عرفان عامیانه ی ارزشمند است که محصول چندین سال گردش ، جست وجو و دید و بازدید است .

ج( موفق ترین مکاشفات ومشاهدات سپهری

      در شعر » صدای پای آب « می گوید :

   ».... چیزها دیدم در روی زمین :

کودکی را دیدم ماه را بو میکرد.

قفسی بی در که در آن روشنی پرپر می زد .

نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت .

من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوبید .

من گدایی دیدم ، در به در میرفت آواز چکاوک می خواست

و سپوری که به یک خربزه می برد نماز .

 

بره ای را دیدم ، بادبادک می خورد .

من الاغی دیدم ، ینجه را می فهمید .

در چراگاه »نصیحت « گاوی دیدم سیر .

من کتابی دیدم واژه هایش همه از جنس بلور ....

 

من قطاری دیدم ، روشنایی می برد .

من قطاری دیدم ،فقه می برد وچه سنگین می رفت !

من قطاری دیدم ، سیاست می برد و چه خالی می رفت .

من قطاری دیدم ، تخم نیلوفر و آواز قناری می برد ...«

4 : راز کشف عرفان در شعر سپهری

      بهترین شاهدی که میتوان بر این مدّعی ذکر کرد ،شعر نشانی است .این شعر که بسیار دقیق وآگاهانه سروده شده است ، شرح یک سفر روحانی به سوی »خانه ی دوست «است که میتوان آن را به جایگاه محبوب ازلی تعبیر کرد .در این شعر شاعر از یک رهگذر سخن می گوید . این رهگذر می تواند کنایه ای از پیر یا مرشد حقیقی باشد . در این شعر ، یک سالک تازه کار می خواهد از لانه ی نور چیزی بردارد که شاعر آن را به اسم »جوجه های لانه ی نور « توصیف می کند :

   »خانه ی دوست کجاست « در فلق بود که پرسید سوار .

      »خانه ی دوست کجاست «سؤالی است که سوار غریبه در فلق از رهگذر می پرسد .این سوار، کسی جز مسافری نیست که خود نیز به دنبال خانه ی دوست می گردد .»خانه ی دوست «کنایه ای برای جایگاه محبوب ازلی است وفلق تجسمی برای نمایش زمان است .

   آسمان مکثی کرد

      آسمان به موجودی تشبیه شده است که در هنگام حرکت خود می تواند مکث کند . در نظر شاعر ، آسمان در سفر خود به دنبال خانه ی دوست می گردد که لحظه ای درنگ می کند تا شاید از زبان رهگذر ، نشانی واقعی دوست را پیدا کند . در این جا شاعر با آوردن کلمه ی  آسمان  مفهوم گستردگی را مدّ نظر داشته است .

   نرسیده به درخت ، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

      دراین جمله ، به کارگیری واژه ی خدا مفهوم قاموسی واصلی آن مدّ نظر نیست بلکه خدا ، رساننده ی مفهوم بزرگی ،گستردگی وعظمت است واستخدام سبز بیانگر این موضوع است که رنگ سبز نشان دهنده ی سکوت و آرامش است . این قسمت مرحله ی اول سیر معنوی است .

   ودر آن ،عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است

      به کارگیری رنگ آبی نشان دهنده ی بی کرانگی وبزرگی است که در این شعر 

 

رساننده ی مفهوم دومین مرحله ی سلوک است . در جایی دیگر سپهری نیز حقیقت وصداقت را با رنگ آبی مورد خطاب قرار می دهد . رنگ آبی تجسم مفاهیم عرفانی است .

   می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد

      این جمله رساننده ی مرحله ی سوم سلوک است که در آن گویی چیزی درون سالک بوجود می آید .بلوغ ، رساننده ی مفهوم درک پاره ای از مسائل اصلی عرفان است .

   پس به سمت گل تنهایی می پیچی

     در این قسمت ، واژه ی تنهایی نشان دهنده ی تجرّد وگوشه نشینی است که مرحله ی چهارم سلوک است واز سوی دیگر مفهوم رها شدن از تعلّقات دنیوی است که در این حالت ،انسان چون از همه چیز چشم می پوشد ،تنها می شود .

   دو قدم مانده به گل  ،  پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی

      این مرحله بعد از تنهایی ظاهر می گردد که انسان در تنهایی وتجرّد خود به مسائل فراوانی دست پیدا میکند که بسیار گسترده هستند که مرحله ی پنجم است .

کاربرد واژه ی اساطیر نشان دهنده ی گوناگونی ، فراوانی وهمچنین طولانی بودن است . بکارگیری واژه ی  فواره  بلندی این مرحله را مدّ نظر دارد زیرا هم اساطیر دارای قدمت هستند وهم فواره دارای بلندا وپویایی است .

   در صمیمیت سیال فضا ،خش خش می شنوی : کودکی می بینی

   رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه ی نور

   واز او می پرسی : »خانه ی دوست کجاست ؟«

      بعداز اتمام آن مراحل ، آخرین مرحله نیز فرا می رسد ولی بااین حال گویی که هنوز فاصله ای هست واین شرح بی نهایت همچنان ادامه پیدا می کند . سمبل گرایی دراین شعر بسیار مشهود است وجملات هر کدام بیانگر حالتی عرفانی ونوعی سلوک روحی است .

5 : سرنوشت عرفان سپهری

      عرفانی را که پیوسته در »مرگ رنگ « شکل می گیرد تا »زندگی خواب ها « و »آوار آفتاب « پیش می رود ، در »حجم سبز « و »صدای پای آب « به اوج خود می رسد ، تا »اتاق آبی « به  با لاترین حدّ خود می رسد ، آهسته آهسته در » مسافر « رنگ عوض می کند وتانهایت خود پیش می رود . این گونه سیر صعودی همواره با بسیاری از جریانات ومسائل همراه است که کمتر نمونه ای می توان برای آن یافت .

      در مجموعه ی حجم سبز وصدای پای آب ، اوج اوج این عرفان تلفیقی به چشم می خورد ، به گونه ای که اثبات آن ،فقط با آوردن نمونه ها کافی است .

      در پایان این گونه از شخصی که در زندگی او آمد ، سخن می گوید وسرنوشت عرفانی خود را در شعر »تا نبض خیس صبح « بیان می کند :

   »... یک نفر آمد   ،   تا عضلات بهشت

   دست مرا امتداد داد .

   یک نفر آمد که نور صبح مذاهب   ،   در وسط دگمه های پیرهنش بود .

   از علف خشک آیه های قدیمی   ،   پنجره می بافت .

   مثل پریروزهای فکر جوان بود .

   حنجره اش از صفات آبی شط ها     پرشده بود.

   یک نفر آمد ، کتاب های مرا برد .

   روی سرم سقفی از تناسب گل ها کشید .

   عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد.

   میز مرا زیر معنویت باران نهاد .

   بعد نشستیم

   حرف زدیم از دقیقه های مشجر

   از کلماتی که زندگی شان در وسط آب می گذشت .

   فرصت ما زیر ابرهای مناسب  مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه  حجم خوش داشت ...«

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • سخن سر دبیر
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  •